شهریور 95

ساخت وبلاگ
 

هفته هایی گذشت شیرین و شلوغ بود

بدو بدوهای شاد و هول هولی

یه سفر عالی و دلچسب

خیلی دلم میخواست میتونستم روزانه نویسی یا سفرنامه نویسی کنم. اما اون سبک از نوشتن طولانیه و من حوصله کارای طولانی رو ندارم!!!

با اتوبوس رفتیم سفر

رفتنه حالم بد شد.بتون و گاردریل کنار جاده رو بغل کرده بودم . با عشق. سفت. خخخخ. و حسابی بالا آوردم. کمرم صاف نمیشد از شدت فشار و حتی نفهمیدم که چقدر سفت و محکم تجهیزات کنار جاده رو بغل کردم. با گالون آب روغنی راننده صورتم رو شستم. خخخ. تا مقصد زیر پتویی که برادر شوهر مهربون دمه راه گذاشته بود تو ساکمون لرزیدم و دندونام به هم خورد. درسته... رسیدیم. مهمونی. بستنی های خوشمزه. دورهمی های زنونه. بودن با خاله ها و دخترخاله ها. خرید. چرخ زدنای شبونه. باغ رفتن و ترسیدن.غذاهایی که حتی دیدنش شوکه م میکرد. قلیه ماهی.فلافل.کوفته. کوبیده؟ وای از کوبیده؟ آخ از کوبیده؟ سنگهای زینتی. اسب. بچه. نی نی. مهربونی. همین. بیشتر بلد نیستم توضیح بدم. وای. از پیتزا و سوخاری ها نگفتم؟ وای قلبم. آخ قلبم.

موقع برگشت بازم پروسه رفت تکرار شد و معده م افتاده بود وسط جاده.

پی:  من شکمو و غذا دوست هستم. میدانم میدانم.

پی: این روزا پر از عجایبه. 

پی: دنیا دو روزه بخندیم.

پی: قلب نداشتم از حادثه ای که واسه گنجشک افتاد. 4سالشه. خب؟ سکه 100 تومنی قورت داد. خب؟ من؟ از راه دور. مردم و زنده شدم. دردش به جان من. الهی الهی

پی: آها. اینو بگم. رفتیم پیش آقاجون امیرحسین. من و امیرحسین و خانم جان اش. گریه کردیم. سه تایی. خیلی جدی. نشسته بودیم رو یه نیمکت. خانم جان دونه دونه دستمال درمیورد و دست به دست میچرخید بینمون. اشک و مف و هوهو. ولی من تهش خنده م گرفته بود. ریز خندیدم و امیرحسین ریز دعوام کرد. کاش یکی از دور میدیدمون و میخندید... بدون معذوریت با صدای بلند....

 

یاچیرو...
ما را در سایت یاچیرو دنبال می کنید

برچسب : شهریور 95, نویسنده : feloonosiona بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 17:49